داستان اصحاب کهف

نویسنده:

اصحاب کهف
در داستان‌های اسلامی اصحاب کهف عده‌ای خداپرست بودند که پیش از اسلام در زمانهٔ پادشاهی کافر با نام دقیانوس زندگی می‌کردند و ایمان خود را مخفی نگاه می‌داشتند. اینان سرانجام از جبر حاکم روزگار به ستوه آمده همراه سگ خود به غاری رفتند. چون به غار رسیدند. خواب ایشان را در ربود پس حدود سیصد سال به خواب اندر همی بودند. و سگ ایشان بر در غار چنان بود که گویی بیدار است. پس از سیصدسال چون برخاستند خود پنداشتند که چند ساعتی بیش نخفته‌اندی. چون به شهر شُدند همه چیز را دیگرگونه یافتند. سرانجام به غار بازگشته و دیگر اثری از ایشان یافت نشد. مردم بر فراز غار آنها مسجدی ساختند.داستان ایشان نسبتاً به‌تفصیل در قرآن آمده‌است.
در بعضی روایات مرتبط با امام زمان شیعیان آمده‌است که «اصحاب کهف» رجعت کرده از یاران وی در آخر الزمان و هنگام ظهور خواهند بود.
اصحاب کهف
از آیات قرآن چنین برداشت می‌شود که اصحاب کهف و رقیم جوانمردانی بودند که در جامعه‌ای مشرک و بت‌پرست زندگی می‌کردند.
چیزی نگذشت که دین توحید در آن جامعه به گونه‌ای خصوصی و غیر علنی راه پیدا کرد و این جوانمردان به آن ایمان آوردند.
مردم آنان را به باد مسخره و اعتراض گرفتند، زندگی را بر آنان سخت گرفتند، به عبادت بت‌ها و ترک دین توحید مجبورشان کردند و هر کس را که بر دین توحید و مخالفت با کیش ایشان اصرار می‌ورزید،‌ به بدترین وجهی به قتل رساندند.
قهرمانان این داستان افرادی بودند که با بصیرت به خدا ایمان آوردند. خداوند نیز هدایتشان کرد و معرفت و حکمت به آنان بخشید. آنان نیز جز از خدا از هیچ چیز دیگر باک نداشتند و از آینده نهراسیدند. لذا آنچه را به صلاح خود می‌دیدند بی هیچ واهمه‌ای انجام دادند.
آنان در ردّ گفته های قوم خود قیام کردند و گفتند:«پروردگار ما پروردگار آسمان‌ها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمی‌پرستیم. اگر شما معبودهایی جز خدا را انتخاب کرده‌اید چرا دلیل روشنی برای خدایی آنان نمی‌آورید؟ مگر اعتقاد بدون دلیل و برهان ممکن است؟!»

این جوانمردان موحد تا آنجا که در توان داشتند بر زدودن زنگار و شرک از دل‌ها و نشاندن نهال توحید در قلب‌ها کوشیدند، امّا غوغای بت و بت پرستی، نغمه‌های توحید را در گلوهایشان خفه کرد. آنان نیز ناچار برای نجات خویش و یافتن محیطی آماده‌تر، تصمیم به هجرت گرفتند، به این امید که خداوند متعال رحمتش را بر آنها بگستراند و دری بر آرامش و آسایش بگشاید.
آنان داخل غاری شدند و دست نیاز به درگاه خدا دراز کردند و گفتند:«بارالها! تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و برای ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیا ساز.»
خداوند نیز دعایشان را مستجاب کرد و آنان را مدتی دراز (سیصد و نه سال) در خوابی سنگین فرو برد. آن‌گاه دوباره زنده و بیدارشان کرد. آنان که نمی‌دانستند این همه سال در خواب بوده‌اند، فردی را از میان خودشان مأموریت دادند و گفتند:«با احتیاط به شهر برو و غذایی تهیه کن. مواظب باش تو را نشناسند زیرا اگر از وضع ما آگاه شوند یا ما را به قتل می‌رسانند یا به آئین خود باز می‌گردانند.»
آن مرد وارد شهر شد امّا منظره شهر را بر خلاف آنچه به خاطر داشت مشاهده کرد. مردم نیز غیر از مردمی بودند که می‌شناخت. او سرانجام پرده از روی اسرار برداشت. ماجرا در شهر منتشر شد و جمعیت انبوهی به سوی غار حرکت کردند تا واقعیت را با چشمان خود ببینند.
آنان بقیه اصحاب کهف را نیز به چشم خود دیدند و دریافتند که او راست گفته است. اصحاب کهف بعد از بیداری، چندان زنده نماندند و پس از مدتی از دنیا رفتند.
آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده مى شود این است که پیامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد که ((با مردم درباره این داستان مجادله مکن مگر مجادله اى ظاهرى و یا روشن )) و از احدى از ایشان حقیقت مطلب را مپرس . اصحاب کهف و رقیم جوانمردانى بودند که در جامعه اى مشرک که جز بتها را نمى پرستیدند، نشو و نما نمودند. چیزى نمى گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا مى کند، و این جوانمردان بدان ایمان مى آورند. مردم آنها را به باد انکار و اعتراض ‍ مى گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان مى کنند. و هر که به ملت آنان مى گروید از او دست بر مى داشتند و هر که بر دین توحید و مخالفت کیش ایشان اصرار مى ورزید او را به بدترین وجهى به قتل مى رساندند. …

أَمْ حَسِبْت أَنَّ أَصحَب الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ ءَایَتِنَا عجَباً(۹)
إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنک رَحْمَهً وَ هَیىْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشداً(۱۰)
فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً(۱۱)
ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَینِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً(۱۲)
نحْنُ نَقُص عَلَیْک نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنهُمْ فِتْیَهٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًى (۱۳)
وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلَهاً لَّقَدْ قُلْنَا إِذاً شططاً(۱۴)
هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَهً لَّوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسلْطنِ بَینٍ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ کَذِباً(۱۵)
وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا یَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْکَهْفِ یَنشرْ لَکمْ رَبُّکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ یُهَیىْ لَکم مِّنْ أَمْرِکم مِّرْفَقاً(۱۶)
وَ تَرَى الشمْس إِذَا طلَعَت تَّزَوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَات الْیَمِینِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ وَ هُمْ فى فَجْوَهٍ مِّنْهُ ذَلِک مِنْ ءَایَتِ اللَّهِ مَن یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن یُضلِلْ فَلَن تجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِداً(۱۷)
وَ تحْسبهُمْ أَیْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَات الْیَمِینِ وَ ذَات الشمَالِ وَ کلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطلَعْت عَلَیهِمْ لَوَلَّیْت مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْت مِنهُمْ رُعْباً(۱۸)
وَ کذَلِک بَعَثْنَهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ کمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْض یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکم بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلى الْمَدِینَهِ فَلْیَنظرْ أَیهَا أَزْکى طعَاماً فَلْیَأْتِکم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْیَتَلَطف وَ لا یُشعِرَنَّ بِکمْ أَحَداً(۱۹)
إِنهُمْ إِن یَظهَرُوا عَلَیْکمْ یَرْجُمُوکمْ أَوْ یُعِیدُوکمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً(۲۰)
وَ کذَلِک أَعْثرْنَا عَلَیهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ الساعَهَ لا رَیْب فِیهَا إِذْ یَتَنَزَعُونَ بَیْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیهِم بُنْیَناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَّسجِداً(۲۱)
سیَقُولُونَ ثَلَثَهٌ رَّابِعُهُمْ کلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسهٌ سادِسهُمْ کلْبهُمْ رَجْمَا بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سبْعَهٌ وَ ثَامِنهُمْ کلْبهُمْ قُل رَّبى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِیلٌ فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلا مِرَاءً ظهِراً وَ لا تَستَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَداً(۲۲)
وَ لا تَقُولَنَّ لِشاى ءٍ إِنى فَاعِلٌ ذَلِک غَداً(۲۳)
إِلا أَن یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُر رَّبَّک إِذَا نَسِیت وَ قُلْ عَسى أَن یهْدِیَنِ رَبى لاَقْرَب مِنْ هَذَا رَشداً(۲۴)
وَ لَبِثُوا فى کَهْفِهِمْ ثَلَث مِائَهٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسعاً(۲۵)
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا یُشرِک فى حُکْمِهِ أَحَداً(۲۶)
۹٫ مگر پنداشته اى از میان آیه هاى ما اهل کهف و رقیم شگفت انگیز بوده اند؟
۱۰٫ وقتى آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا، ما را از نزد خویش رحمتى عطا کن و براى ما در کارمان صوابى مهیا فرما.
۱۱٫ پس در آن غار سالهاى معدود به خوابشان بردیم .
۱۲٫ آنگاه بیدارشان کردیم تا بدانیم کدام یک از دو دسته مدتى را که درنگ کرده اند، بهتر مى شمارند.
۱۳٫ ما داستانشان را براى تو حق مى خوانیم . ایشان جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند و ما بر هدایتشان افزودیم .
۱۴٫ و دلهایشان را قوى کرده بودیم که به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و ما هرگز جز او پروردگارى نمى خوانیم ، و گرنه باطلى گفته باشیم .
۱۵٫ اینان ، قوم ما، که غیر خدا خدایان گرفته اند، چرا در مورد آنها دلیلى روشنى نمى آورند؟ راستى ستمگرتر از آن کس که دروغى درباره خدا ساخته باشد، کیست ؟
۱۶٫ اگر از آنها و از آن خدایان غیر خدا را که مى پرستند گوشه گیرى و دورى مى کنید، پس سوى غار بروید تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگسترد و براى شما در کارتان گشایشى فراهم کند.
۱۷٫ و خورشید را بینى که چون برآید، از غارشان به طرف راست مایل شود و چون فرو رود، به جانب چپ بگردد. و ایشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند. این از آیه هاى خداست . هر که را خدا هدایت کند، او هدایت یافته است و هر که را خدا گمراه کند، دیگر دوستدار و دلسوز و رهبرى برایش نخواهى یافت .
۱۸٫ چنان بودند که بیدارشان پنداشتى ولى خفتگان بودند. به پهلوى چپ و راستشان همى گرداندیم ، و سگشان بر آستانه دستهاى خویش را گشوده بود. اگر ایشان را مى دیدى ، به فرار از آنها روى مى گرداندى و از ترسشان آکنده مى شدى .
۱۹٫ چنین بود که بیدارشان کردیم تا از همدیگر پرسش کنند. یکى از آنها گفت : چقدر خوابیدید؟ گفتند: روزى یا قسمتى از روز خوابیده ایم . گفتند: پروردگارتان بهتر داند که چه مدت خواب بوده اید. یکیتان را با این پولتان به شهر بفرستید تا بنگرد طعام کدام یکیشان پاکیزه تر است و خوردنیى از آنجا براى شما بیاورد، و باید سخت دقت کند که کسى از کار شما آگاه نشود.
۲۰٫ زیرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر یابند، شما را یا سنگسار خواهند کرد و یا به آیین خودشان بر مى گردانند، و هرگز روى رستگارى نخواهند دید.
۲۱٫ بدین سان کسانى را از آنها مطلع کردیم تا بدانند که وعده خدا حق است و در رستاخیز تردیدى نیست . وقتى که میان خویش در کار آنها مناقشه مى کردند، گفتند: بر غار آنها بنایى بسازید – پروردگار به کارشان داناتر است – و کسانى که در مورد ایشان غلبه یافته بودند، گفتند: بر غار آنها عبادتگاهى خواهیم ساخت .
۲۲٫ خواهند گفت : سه تن بودند، چهارمیشان سگشان بود. و گویند پنج تن بودند، ششم آنها سگشان بوده . اما بدون دلیل و در مثل رجم به غیب مى کنند. و گویند هفت تن بودند، هشتمى آنها سگشان بوده . بگو پروردگارم شمارشان را بهتر مى داند و جز اندکى شماره ایشان را ندانند. در مورد آنها مجادله مکن مگر مجادله اى بظاهر، و درباره ایشان از هیچ یک از اهل کتاب نظر مخواه .
۲۳٫ درباره هیچ چیز مگو که فردا چنین کنم ،
۲۴٫ مگر آنکه خدا بخواهد. و چون دچار فراموشى شدى ، پروردگارت را یاد کن و بگو شاید پروردگارم مرا به چیزى که به صواب نزدیک تر از این باشد، هدایت کند.
۲۵٫ و در غارشان سیصد سال بسر بردند و نه سال بر آن افزودند.
۲۶٫ بگو خدا بهتر داند چه مدت بسر بردند. دانستن غیب آسمانها و زمین خاص ‍ اوست ؛ چه ، او بینا و شنواست . جز او دوستى ندارند و هیچ کس را در فرمان دادن خود شریک نمى کند.
(از سوره مبارکه کهف )
داستان اصحاب کهف از نظر قرآن و تاریخ
آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده مى شود این است که پیامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد که ((با مردم درباره این داستان مجادله مکن مگر مجادله اى ظاهرى و یا روشن )) و از احدى از ایشان حقیقت مطلب را مپرس . اصحاب کهف و رقیم جوانمردانى بودند که در جامعه اى مشرک که جز بتها را نمى پرستیدند، نشو و نما نمودند. چیزى نمى گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا مى کند، و این جوانمردان بدان ایمان مى آورند. مردم آنها را به باد انکار و اعتراض ‍ مى گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان مى کنند. و هر که به ملت آنان مى گروید از او دست بر مى داشتند و هر که بر دین توحید و مخالفت کیش ایشان اصرار مى ورزید او را به بدترین وجهى به قتل مى رساندند.
قهرمانان این داستان افرادى بودند که با بصیرت به خدا ایمان آوردند، خدا هم هدایتشان را زیادتر کرد، و معرفت و حکمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نورى که به ایشان داده بود پیش پایشان را روشن نمود، و ایمان را با دلهاى آنان گره زد، در نتیجه جز از خدا از هیچ چیز دیگرى باک نداشتند. و از آینده حساب شده اى که هر کس دیگرى را به وحشت مى انداخت نهراسیدند، لذا آنچه صلاح خود دیدند بدون هیچ واهمه اى انجام دادند. آنان فکر کردند اگر در میان اجتماع بمانند جز این چاره اى نخواهند داشت که با سیره اهل شهر سلوک نموده حتى یک کلمه از حق به زبان نیاورند. و از اینکه مذهب شرک باطل است چیزى نگویند، و به شریعت حق نگروند. و تشخیص دادند که باید بر دین توحید بمانند و علیه شرک قیام نموده از مردم کناره گیرى کنند، زیرا اگر چنین کنند و به غارى پناهنده شوند بالاخره خدا راه نجاتى پیش پایشان مى گذارد. با چنین یقینى قیام نموده در رد گفته هاى قوم و اقتراح و تحکمشان گفتند: ((ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء قومنا اتخذو امن دونه الهه لو لا یاتون علیهم بسلطان بین فمن اظلم ممن افترى على اللّه کذبا)) آنگاه پیشنهاد پناه بردن به غار را پیش کشیده گفتند: ((و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا اللّه فاووا الى الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیى ء لکم من امرکم مرفقا)).
آنگاه داخل شده ، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى که سگشان دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهمیده بودند که خدا نجاتشان خواهد داد این چنین عرض کردند: ((بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیا ساز)).
پس خداوند دعایشان را مستجاب نمود و سالهایى چند خواب را بر آنها مسلط کرد، در حالى که سگشان نیز همراهشان بود. ((آنها در غار سیصد سال و نه سال زیادتر درنگ کردند. و گردش آفتاب را چنان مشاهده کنى که هنگام طلوع از سمت راست غار آنها بر کنار و هنگام غروب نیز از جانب چپ ایشان به دور مى گردید و آنها کاملا از حرارت خورشید در آسایش ‍ بودند و آنها را بیدار پنداشتى و حال آنکه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوى راست و چپ مى گردانیدیم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت و اگر کسى بر حال ایشان مطلع مى شد از آنها مى گریخت و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان مى گردید.
پس از آن روزگارى طولانى که سیصد و نه سال باشد دو باره ایشان را سر جاى خودشان در غار زنده کرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى که چشمشان را باز کردند آفتاب را دیدند که جایش تغییر کرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابید حالا از طرف دیگرش مى تابد، البته این در نظر ابتدائى بود که هنوز از خستگى خواب اثرى در بدنها و دیدگان باقى بود. یکى از ایشان پرسید: رفقا چقدر خواب یدید؟ گفتند: یک روز یا بعضى از یک روز. و این را از همان عوض شدن جاى خورشید حدس زدند. تردیدشان هم از این جهت بود که از عوض شدن تابش خورشید نتوانستند یک طرف تعیین کنند. عده اى دیگر گفتند: ((ربکم اعلم بما لبثتم )) و سپس اضافه کرد ((فابعثوا احدکم بورقکم هذه الى المدینه فلینظر ایها ازکى طعاما فلیاتکم برزق منه )) که بسیار گرسنه اید، ((و لیتلطف )) رعایت کنید شخصى که مى فرستید در رفتن و برگشتن و خریدن طعام کمال لطف و احتیاط را به خرج دهد که احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد، زیرا ((انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم )) اگر بفهمند کجائید سنگسارتان مى کنند ((او یعیدوکم فى ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا)).
این جریان آغاز صحنه اى است که باید به فهمیدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زیرا آن مردمى که این اصحاب کهف از میان آنان گریخته به غار پناهنده شدند به کلى منقرض گشته اند و دیگر اثرى از آنان نیست . خودشان و ملک و ملتشان نابود شده ، و الان مردم دیگرى در این شهر زندگى مى کنند که دین توحید دارند و سلطنت و قدرت توحید بر قدرت سایر ادیان برترى دارد. اهل توحید و غیر اهل توحید با هم اختلافى به راه انداختند که چگونه آن را توجیه کنند. اهل توحید که معتقد به معاد بودند ایمانشان به معاد محکم تر شد، و مشرکین که منکر معاد بودند با دیدن این صحنه مشکل معاد برایشان حل شد، غرض خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب کهف هم همین بود.

اصحاب کهف
اصحاب کهف

آرى ، وقتى فرستاده اصحاب کهف از میان رفقایش بیرون آمد و داخل شهر شد تا به خیال خود از همشهرى هاى خود که دیروز از میان آنان بیرون شده بود غذائى بخرد شهر دیگرى دید که به کلى وضعش با شهر خودش ‍ متفاوت بود، و در همه عمرش چنین وضعى ندیده بود، علاوه مردمى را هم که دید غیر همشهرى هایش بودند. اوضاع و احوال نیز غیر آن اوضاعى بود که دیروز دیده بود. هر لحظه به حیرتش افزوده مى شود، تا آنکه جلو دکانى رفت تا طعامى بخرد پول خود را به او داد که این را به من طعام بده – و این پول در این شهر پول رایج سیصد سال قبل بود – گفتگو و مشاجره بین دکاندار و خریدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضیه ، روشن تر از پرده بیرون مى افتاد، و مى فهمیدند که این جوان از مردم سیصد سال قبل بوده و یکى از همان گمشده هاى آن عصر است که مردمى موحد بودند، و در جامعه مشرک زندگى مى کردند، و به خاطر حفظ ایمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گیرى کردند، و در غارى رفته آنجابه خواب فرو رفتند، و گویا در این روزها خدا بیدارشان کرده و الان منتظر آن شخصند که برایشان طعام ببرد.
قضیه در شهر منتشر شد جمعیت انبوهى جمع شده به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده در آنجا بقیه نفرات را به چشم خود دیدند، و فهمیدند که این شخص راست مى گفته ، و این قضیه معجزه اى بوده که از ناحیه خدا صورت گرفته است .
اصحاب کهف پس از بیدار شدنشان زیاد زندگى نکردند، بلکه پس از کشف معجزه از دنیا رفتند و اینجا بود که اختلاف بین مردم در گرفت ، موحدین با مشرکین شهر به جدال برخاستند. مشرکین گفتند: باید بالاى غار ایشان بنیانى بسازیم و به این مساءله که چقدر خواب بوده اند کارى نداشته باشیم . و موحدین گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازیم .
داستان از نظر غیر مسلمانان
بیشتر روایات و سندهاى تاریخى برآنند که قصه اصحاب کهف در دوران فترت ما بین عیسى و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم ) اتفاق افتاده است ، به دلیل اینکه اگر قبل از عهد مسیح بود قطعا در انجیل مى آمد و اگر قبل از دوران موسى (علیه السلام ) بود در تورات مى آمد، و حال آنکه مى بینیم یهود آن را معتبر نمى دانند. هر چند در تعدادى از روایات دارد که قریش آن را از یهود تلقى کرده و گرفته اند. و لیکن مى دانیم یهود آن را از نصارى گرفته چون نصارى به آن اهتمام زیادى داشته آنچه که از نصارى حکایت شده قریب المضمون با روایتى است که ثعلبى در عرائس از ابن عباس نقل کرده . چیزى که هست روایات نصارى در امورى با روایات مسلمین اختلاف دارد:
اول اینکه مصادر سریانى داستان مى گوید: عدد اصحاب کهف هشت نفر بوده اند، و حال آنکه روایات مسلمین و مصادر یونانى و غربى داستان آنان را هفت نفر دانسته اند.
دوم اینکه داستان اصحاب کهف در روایات ایشان از سگ ایشان هیچ اسمى نبرده است .
سوم اینکه مدت مکث اصحاب کهف را در غار دویست سال و یا کمتر دانسته و حال آنکه معظم علماى اسلام آن را سیصد و نه سال یعنى همان رقمى که از ظاهر قرآن برمى آید دانسته اند. و علت این اختلاف و تحدید مدت مکث آنان به دویست سال این است که گفته اند آن پادشاه جبار که این عده را مجبور به بت پرستى مى کرده و اینان از شر او فرار کرده اند اسمش ‍ دقیوس بوده که در حدود سالهاى ۲۴۹ – ۲۵۱ م زندگى مى کرده ، و این را هم مى دانیم که اصحاب کهف به طورى که گفته اند در سال ۴۲۵ و یا سال ۴۳۷ و یا ۴۳۹ از خواب بیدار شده اند پس براى مدت لبث در کهف بیش از دویست سال یا کمتر باقى نمى ماند، و اولین کسى که از مورخین ایشان این مطالب را ذکر کرده به طورى که گفته است جیمز ساروغى سریانى بوده که متولد ۴۵۱ م و متوفاى ۵۲۱ م بوده و دیگران همه تاریخ خود را از او گرفته اند، و به زودى تتمه اى براى این کلام از نظر خواننده خواهد گذشت .
غار اصحاب کهف کجاست ؟
در نواحى مختلف زمین به تعدادى از غارها برخورد شده که در دیوارهاى آن تمثالهایى چهار نفرى و پنج نفرى و هفت نفرى که تمثال سگى هم با ایشان است کشیده اند. و در بعضى از آن غارها تمثال قربانیى هم جلو آن تمثالها هست که مى خواهند قربانیش کنند. انسان مطلع وقتى این تصویرها را آن هم در غارى مشاهده مى کند فورا به یاد اصحاب کهف مى افتد، و چنین به نظر مى رسد که این نقشه ها و تمثالها اشاره به قصه آنان دارد و آن را کشیده اند تا رهبانان و آنها که خود را جهت عبادت متجرد کرده اند و در این غار براى عبادت منزل مى کنند با دیدن آن به یاد اصحاب کهف بیفتند، پس ‍ صرف یادگارى است که در این غارها کشیده شده نه اینکه علامت باشد براى اینکه اینجا غار اصحاب کهف است .
غار اصحاب کهف که در آنجا پناهنده شدند و اصحاب در آنجا از نظرها غایب گشتند، مورد اختلاف شدید است که چند جا را ادعا کرده اند:
غار اول : کهف افسوس . افسوس به کسر همزه و نیز کسر فاء – و بنا به ضبط کتاب مراصد الاطلاع که مرتکب اشتباه شده به ضمه همره و سکون فاء – شهر مخروبه اى است در ترکیه که در هفتاد و سه کیلومترى شهر بزرگ ازمیر قرار دارد، و این غار در یک کیلومترى – و یا کمتر – شهر افسوس نزدیک قریه اى به نام ((ایاصولوک )) و در دامنه کوهى به نام ((ینایرداغ )) قرار گرفته است .
و این غار، غار وسیعى است که در آن به طورى که مى گویند صدها قبر که با آجر ساخته شده هست . خود این غار هم در سینه کوه و رو به جهت شمال شرقى است ، و هیچ اثرى از مسجد و یا صومعه و یا کلیسا و خلاصه هیچ معبد دیگرى بر بالاى آن دیده نمى شود. این غار در نزد مسیحیان نصارى از هر جاى دیگرى معروف تر است ، و نامش در بسیارى از روایات مسلمین نیز آمده .
و این غار على رغم شهرت مهمى که دارد به هیچ وجه با آن مشخصاتى که در قرآن کریم راجع به آن غار آمده تطبیق نمى کند.
اولا براى اینکه خداى تعالى درباره اینکه در چه جهت از شمال و جنوب مشرق و مغرب قرار گرفته مى فرماید آفتاب وقتى طلوع مى کند از طرف راست غار به درون آن مى تابد و وقتى غروب مى کند از طرف چپ غار، و لازمه این حرف این است که درب غار به طرف جنوب باشد، و غار افسوس ‍ به طرف شمال شرقى است (که اصلا آفتاب گیر نیست مگر مختصرى ). و همین ناجورى مطلب باعث شده که مراد از راست و چپ را راست و چپ کسى بگیرند که مى خواهد وارد غار شود نه از طرف دست راست کسى که مى خواهد از غار بیرون شود، و حال آنکه قبلا هم گفتیم معروف از راست و چپ هر چیزى راست و چپ خود آن چیز است نه کسى که به طرف آن مى رود.
بیضاوى در تفسیر خود گفته : در غار در مقابل ستارگان بنات النعش قرار دارد، و نزدیک ترین مشرق و مغربى که محاذى آن است مشرق و مغرب راءس السرطان است و وقتى که مدار آفتاب با مدار آن یکى باشد آفتاب به طور مائل و مقابل در طرف چپ غار مى تابد و شعاعش به طرف مغرب کشیده مى شود، و در هنگام غروب از طرف محاذى صبح مى تابد و شعاع طرف عصرش به جاى تابش طرف صبح کشیده مى شود، و عفونت غار را از بین برده هواى آن را تعدیل مى کند، و در عین حال بر بدن آنان نمى تابد و با تابش خود اذیتشان نمى کند و لباسهایشان را نمى پوساند. این بود کلام بیضاوى . غیر او نیز نظیر این حرف را زده اند.
علاوه بر اشکال گذشته مقابله در غار با شمال شرقى با مقابل بودن آن با بنات النعش که در جهت قطب شمالى قرار دارد سازگار نیست ، از این هم که بگذریم گردش آفتاب آنطور که ایشان گفته اند با شمال شرقى بودن در غار نمى سازد، زیرا بنائى که در جهت شمال شرقى قرار دارد و در طرف صبح ، آفتاب به جانب غربى اش مى تابد ولى در موقع غروب در ساختمان و حتى پیش خان آن در زیر سایه فرو مى رود، نه تنها در هنگام غروب ، بلکه بعد از زوال ظهر آفتاب رفته و سایه گسترده مى شود. مگر آنکه کسى ادعا کند که مقصود از جمله ((و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال )) این است که آفتاب به ایشان نمى تابد، و یا آفتاب در پشت ایشان قرار مى گیرد (دقت فرمائید).
و اما ثانیا براى اینکه جمله ((و هم فى فجوه منه )) مى گوید اصحاب کهف در بلندى غار قرار دارند، و غار افسوس به طورى که گفته اند بلندى ندارد، البته این در صورتى است که ((فجوه )) به معناى مکان مرتفع باشد، ولى مسلم نیست ، و قبلا گذشت که ((فجوه )) به معناى ساحت و درگاه است . پس این اشکال وارد نیست .
و اما ثالثا براى اینکه جمله ((قال الّذین غلبوا على امرهم لنتخذن علیهم مسجدا)) ظاهر در این است که مردم شهر مسجدى بر بالاى آن غار بنا کردند، و در غار افسوس اثرى حتى خرابه اى از آن به چشم نمى خورد، نه اثر مسجد نه اثر صومعه و نه مانند آن . و نزدیک ترین بناى دینى که در آن دیار به چشم مى خورد کلیسایى است که تقریبا در سه کیلومترى غار قرار دارد، و هیچ جهتى به ذهن نمى رسد که آن را به غار مرتبط سازد.
از این هم که بگذریم در غار افسوس اثرى از رقیم و نوشته دیده نشده که دلالت کند یک یا چند تا از آن قبور، قبور اصحاب کهف است ، و یا شهادت دهد و لو تا حدى که چند نفر از این مدفونین مدتى به خواب رفته بودند، پس از سالها خدا بیدارشان کرده و دو باره قبض روحشان نموده است .
غار دوم : دومین غارى که احتمال داده اند کهف اصحاب کهف باشد غار رجیب است که در هشت کیلومترى شهر عمان پایتخت اردن هاشمى نزدیک دهى به نام ((رجیب )) قرار دارد. غارى است در سینه جنوبى کوهى پوشیده از صخره ، اطراف آن از دو طرف یعنى از طرف مشرق و مغرب باز است که آفتاب به داخل آن مى تابد، در غار در طرف جنوب قرار دارد، و در داخل غار طاقنمائى کوچک است به مساحت ۵/۳۲ متر در یک سکوئى به مساحت تقریبا ۳۳ و در این غار نیز چند قبر هست به شکل قبور باستانى روم و گویا عدد آنها هشت و یا هفت است .
بر دیوار این غار نقشه ها و خطوطى به خط یونانى قدیم و به خط ثمودیان دیده مى شود که چون محو شده خوب خوانده نمى شود، البته بر دیوار عکس سگى هم که با رنگ قرمز و زینت هاى دیگرى آراسته شده دیده مى شود.
و بر بالاى غار آثار صومعه ((بیزانس )) هست که از گنجینه ها و آثار دیگرى است که در آنجا کشف گردیده است و معلوم مى شود بناى این صومعه در عهد سلطنت ((جوستینوس )) اول یعنى در حدود ۴۱۸ – ۴۲۷ ساخته شده و آثار دیگرى که دلالت مى کند که این صومعه یک بار دیگر تجدید بنا یافته است و مسلمانان آن را پس از استیلا بر آن دیار مسجدى قرار داده اند. چون مى بینیم که این صومعه محراب و ماءذنه و وضوخانه دارد، و در ساحت و فضاى جلو در این غار آثار مسجد دیگرى است که پیداست مسلمین آن را در صدر اسلام بنا نهاده و هر چندى یک بار مرمت کرده اند و پیداست که این مسجد بر روى خرابه هاى کلیسایى قدیمى از رومیان ساخته شده ، و این غار على رغم اهتمامى که مردم بدان داشته و عنایتى که به حفظش نشان مى دادند و آثار موجود در آن از این اهتمام و عنایت حکایت مى کند غارى متروک و فراموش شده بوده ، و به مرور زمان خراب و ویران گشته تا آنکه اداره باستان شناسى اردن هاشمى اخیرا در صدد برآمده که در آن حفارى کند و نقب بزند و آن را پس از قرنها خفاء از زیر خاک دوباره ظاهر سازد.
در آثارى که از آنجا استخراج کردند شواهدى یافت شده که دلالت مى کند که این غار همان غار اصحاب کهف است که داستانش در قرآن کریم آمده .
در تعدادى از روایات مسلمین همچنانکه بدان اشاره شد نیز همین معنا آمده است که غار اصحاب کهف در اردن واقع شده . و یاقوت آنها را در معجم البلدان خود آورده است . و رقیم هم اسم دهى است نزدیک به شهر عمان که قصر یزید بن عبدالملک در آنجا بوده است . البته قصر دیگرى هم در قریه اى دیگر نزدیک به آن دارد که نامش موقر است و شاعر که گفته :

یزرن على تنانیه یزیدا

آن زمان بر بالاى آن کاخ یزید را دیدار مى کنند در حالى که موقر و رقیم در چشم انداز ایشان است . و شهر عمان امروزى هم درجاى شهر فیلادلفیا که از معروفترین و زیباترین شهرهاى آن عصر بوده ساخته شده است ، و این شهر تا قبل از ظهور دعوت اسلامى بوده ، او خود آن شهر و پیرامونش از اوائل قرن دوم میلادى در تحت استیلاى حکومت روم بود تا آنکه سپاه اسلام سر زمین مقدس را فتح کرد.
و حق مطلب این است که مشخصات غار اصحاب کهف با این غار بهتر انطباق دارد تا غارهاى دیگر.
غار سوم : غارى است که در کوه قاسیون قرار دارد و این کوه در نزدیکى هاى شهر صالحیه دمشق است که اصحاب کهف را به آنجا نیز نسبت مى دهند.
غار چهارم : غارى است که در بتراء یکى از شهرهاى فلسطین است که اصحاب کهف را به آنجا نیز نسبت مى دهند.
غار پنجم : غارى است که به طورى که گفته اند در شبه جزیره اسکاندیناوى در شمال اروپا کشف شده و در آنجا به هفت جسد سالم برخوردند که در هیاءت رومیان بوده احتمال داده اند که همان اصحاب کهف باشند.
و چه بسا غارهاى دیگرى که اصحاب کهف را به آنها نیز نسبت مى دهند، همچنانکه مى گویند نزدیکیهاى شهر نخجوان یکى از شهرهاى قفقاز غارى است که اهالى آن نواحى احتمال داده اند که غار اصحاب کهف باشد، و مردم به زیارت آنجا مى روند.
و لیکن هیچ شاهدى که دلالت کند بر این که یکى از این غارها همان غارى باشد که در قرآن یاد شده در دست نیست ، علاوه بر اینکه مصادر تاریخى این دو غار آخرى را تکذیب مى کند، چون قصه اصحاب کهف على اى حال قصه اى است رومى و در تحت سلطه و سیطره رومیان اتفاق افتاده ، و رومیان حتى در بحبوحه قدرت و مجد و عظمتشان تا حدود قفقاز و اسکاندیناوى تسلط نیافتند.

Recent search terms: