فقر جهانی انباشت سرمایه و توسعه‌ی فقر

نویسنده:

فقر جهانی؛ انباشت سرمایه و توسعه‌ی فقر

منبع: Reviw of the Month / 2003 : ماهنامه سیاحت غرب/ سال دوم/ شماره سیزدهم/ مرداد ۱۳۸۳فقر جهانی
«فقر» و ضرورت کاهش گسترده‌ی آن، به گفتمانی رایج تبدیل شده است اما به شناخت مکانیزم‌های اجتماعی و اقتصادی که باعث تولید فقر می‌شوند توجهی نمی‌شود، هر چند ابزارهای علمی و تکنولوژیکی ریشه کن کردن آن هم اکنون نیز در دسترس است.

سمیر امین یکی از منتقدان سرشناس مکتب نوسازی و نئومحافظه‌کاری محسوب می‌شود. او در این نوشتار به تحلیل تأثیرات اقتصادی ـ اجتماعی جهانی شدن سرمایه‌داری بر کشاورزان، تولیدات کشاورزی و تغییر ترکیب طبقات اجتماعی می‌پردازد. از نظر نویسنده، مهم‌ترین دگرگونی اجتماعی که نیمه دوم قرن بیستم را برجسته می‌کند آن است که نسبت طبقات اجتماعی پایین‌ از کمتر یک چهارم به بیشتر از یک دوم جمعیت افزایش یافته است. بنابراین جهانی شدن به تشدید نابرابری‌ها و «توسعه فقر» می‌انجامد و باید به جست‌وجوی سیاست‌های بدیل «آزادسازی اقتصادی» پرداخت. از نظر او جنبش‌های اجتماعی که اخیراً در منازعات اجتماعی درگیر شده و هدفشان تلاش برای ایجاد «جهانی دیگر» و جست‌وجو برای یک «جهانی‌سازی بی‌بدیل» است، باید برای درافکندن یک گفت‌وگوی تئوریک اصل، ابتدا خود را از حصارهای ویروس لیبرالیسم آزاد کنند.

امروزه گفت‌وگو درباره‌ی «فقر» و ضرورت کاهش گسترده‌ی آن، به گفتمانی رایج تبدیل شده است اما به شناخت مکانیزم‌های اجتماعی و اقتصادی که باعث تولید فقر می‌شوند توجهی نمی‌شود، هر چند ابزارهای علمی و تکنولوژیکی ریشه کن کردن آن هم اکنون نیز در دسترس است.
سرمایه‌داری و مسأله کشاورزی تمامی جوامع ماقبل مدرن، جوامع کشاورزی بوده‌اند. تولید این جوامع به وسیله‌ی نظام‌هایی معین و منطقی ـ اما نه منطق حداکثر سازی بازگشت سرمایه که بر سرمایه‌داری در جوامع تجاری حاکم است ـ قاعده‌مند شده بود. در حال حاضر، کشاورزی سرمایه‌داری مدرن که شامل هر دو خانواده‌ی ثروتمند و بزرگ کشاورزان و شرکت‌های کشت و صنعت کشاورزی با حمله‌ای گسترده، وارد جنگ با تولیدات کشاورزی جهان سوم شده است می‌شود.

چراغ سبز این حمله، در نشست سازمان تجارت جهانی (WTO) در نوامبر ۲۰۰۱ میلادی در دوحه‌ی قطر داده شده بود. حمله‌ای با قربانیان بسیار زیاد که بیشترین آنها را کشاورزان جهان سومی تشکیل می‌دهند که هنوز نیمی از جمعیت جهان هستند.

کشاورزی مدرن به وسیله بازگشت بخش اعظم سرمایه که تقریباً به طور انحصاری به شمال آمریکا، اروپا و استرالیا و دماغه‌ی جنوب آمریکای لاتین محدود می‌شود، به تنهایی، حدود ده‌ها میلیون کشاورز را برای مدتی کوتاه به استخدام خود درمی‌آورد. با توجه به مکانیزه شدن شدید و وسعت زیاد زمین‌های کشاورزی زیر نظر یک کشاورز، تولیدات آنان عموماً به ازای هر کشاورز بین ۱ تا ۲ میلیون کیلوگرم غلات (۲ تا ۵/۴ میلیون پوند) نوسان می‌کند. با یک مقایسه دقیق روشن می‌شود، که هم اکنون ۳ بیلیون کشاورز، درگیر کشاورزی «خرده مالکی» هستند که زمین‌های آنها را می‌توان با مقیاس‌هایی از قبیل میزان تولید، ویژگی‌های اجتماعی و اقتصادی و سطوح مختلف بازدهی، به دو بخش متمایز تقسیم کرد:

بخش اول از طریق تولید چرخشی انواع علوفه، مصرف کودهای شیمیایی، سموم دفع آفات و بذرهای اصلاح شده و برخورداری از کشاورزی مکانیزه، توانایی سودآوری دارند. تولید چنین زمین‌هایی بین ۱۰ تا ۵۰ هزار کیلوگرم [۲۰ تا ۱۱۰ هزار پوند] غلات به ازای هر سال در نوسان است. اگرچه میزان تولید محاسبه نشده‌ی سالیانه‌ی کشاورزانی که از این تکنولوژی‌های جدید به دست می‌آید، به ازای هر کشاورز در حدود هزار کیلوگرم غلات تخمین زده می‌شود.

نسبت بیشترین تولید کشاورزی سرمایه‌داری پیشرفته جهان به فقیرترین آن که در سال‌های قبل از ۱۹۴۰میلادی در حدود ۱۰ به یک بوده است، امروزه به ۲۰۰۰ به یک می‌رسد! این بدان معناست که در برخی نواحی، تولیدات کشاورزی و محصولات غذایی نسبت به نواحی دیگر به طرز شدیداً نابرابری توسعه یافته است. به طور همزمان، این تحول به کاهش نسبی قیمت‌های محصولات غذایی [نسبت به دیگر خدمات و تولیدات صنعتی] به یک پنجم قیمت‌های ۵۰ سال گذشته منجر شده است. مسأله جدید کشاورزی، متوجه این توسعه‌ی نابرابرو نتایج آن است.

نوسازی (Modernization) همواره ابعاد ساختاری مختلفی را از قبیل انباشت سرمایه و افزایش تولید، همراه با وجوه مخرب کاستن شأن کارگران به مثابه‌ی اجناس عرضه شده در بازار، تخریب بیشتر بنیادهای زیست محیطی مورد نیاز برای بازتولید محصولات و دو قطبی کردن توزیع ثروت در سطح جهانی را با یکدیگر تلفیق کرده است. نوسازی، برخی امور از قبیل گسترش بازارهای تولیدکننده‌ی مشاغل جدید و طرد کسانی را که با از دست دادن موقعیت خود در نظام اقتصادی گذشته با مشاغل ضروری جدید هماهنگ نشده‌اند، به طور همزمان شکل داده است.

توسعه‌ی جهانی سرمایه‌داری در مرحله‌ی صعودی خود جریان‌های منزوی زیادی را در خود هضم کرده است، اما اکنون توسعه جهانی سرمایه‌داری در جوامع کشاورزی جهان سوم، در حال به حاشیه راندن تعداد بسیار زیاد مردمی است که زمانی از نظر جمعیتی نسبتاً کم بودند.

سؤالی که در این جا موضوعیت می‌یابد، آن است که آیا این تمایل به جهانی شدن سرمایه‌داری با توجه به این که سه بیلیون انسان که هنوز تولیدکننده‌ی محصولات کشاورزی هستند، در جوامع کشاورزی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین زندگی می‌کنند، ادامه خواهد یافت؟

اگر مانند آنچه که عمدتاً در اجلاس سازمان تجارت جهانی (WTO) در نوامبر ۲۰۰۱در قطر تصویب شد، کشاورزی و تولیدات مواد غذایی، مانند دیگر اشکال تولیدات و مصنوعات، به قواعد رقابتی در یک بازار آزاد و بی‌قاعده گردن نهد، به راستی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا چنین مقرراتی ممکن است موجب افزایش تولید شوند؟ چه کسی می‌تواند تصور کند که غذای عرضه شده به بازار به وسیله سه بیلیون کشاورز امروزی، ممکن است روزی به وسیله تولیدات ۲۰ میلیون کشاورز مدرن نوین جایگزین شود. چگونگی موفقیت چنین جایگزینی، ممکن است شامل موارد زیر گردد:
۱ـ انتقال مهم‌ترین بخش‌های بهترین زمین‌ها به کشاورزان سرمایه‌دار جدید [چنین زمین‌هایی ممکن است از مالکیت جمعیت‌های کشاورزی کنونی خارج شوند.]

۲ـ سرمایه [خرید محصولات و تجهیزات].
۳ـ دستیابی به بازارهای مصرف‌کنندگان.

به راستی در نتیجه‌ی اجرای این طرح، چه اتفاقی ممکن است برای این میلیون‌ها کشاورز بیفتد؟

تحت چنین شرایطی، موافقت با اصل عمومی رقابت آزاد برای تولیدات کشاورزی و مواد غذایی ـ به نحوی که به وسیله‌ی WTO تحمیل شده است ـ به معنی پذیرش حذف بیلیون‌ها کشاورز تولیدکننده‌ی غیررقابتی در ظرف زمانی ـ تاریخی کوتاه‌تر از چند دهه خواهد بود. بر سر زندگی میلیون‌ها انسان ـ اکثریتی که تقریباً فقیرانی در میان دیگر فقرا هستند و همچون آنان با مرارت بسیار برای خود غذا تهیه می‌کنند ـ چه خواهد آمد؟ در یک دوره‌ی زمانی پنجاه ساله توسعه صنعتی، حتی با فرضیه خیالی نرخ رشد مداوم هفت درصد در سال، نمی‌تواند حتی یک سوم این میلیون‌ها انسان را جذب کند.
بحث اصلی ارائه شده برای مشروعیت بخشیدن به «دکترین رقابت» سازمان تجارت جهانی (WTO) آن است که چنین توسعه‌ای در اروپا و آمریکای قرن ۱۹ و ۲۰ اتفاق افتاد و جامعه‌ای مدرن، ثروتمند، صنعتی، شهری و پساصنعتی شده، با توانایی کشاورزی نوین برای تهیه غذا برای همه‌ی مردم این کشورها و حتی صدور آن ایجاد کرد. چرا نباید چنین الگویی در کشورهای معاصر جهان سوم تکرار شود؟

این بحث با ملاحظه‌ی دو عامل اصلی که بازآفرینی این الگو در کشورهای جهان سوم را تقریباً غیرممکن می‌کند، عقیم می‌شود. اولین عامل عبارت است از مدل اروپایی توسعه که در سراسر یک قرن و نیم، با کار شدید تکنولوژی صنعتی همراه است. تکنولوژی‌های مدرن از کارگران کمتری استفاده می‌کنند و تازه‌واردان از جهان سوم باید خود را با آنها انطباق دهند تا صادرات صنعتی‌شان امکان رقابت در بازار جهانی را پیدا کند.

دومین عامل عبارت است از آن که در طول دوره‌ی طولانی گذار، اروپا از مهاجرت وسیع جمعیت مازاد به آمریکا سود برد. این ادعا که سرمایه‌داری واقعاً «مسأله زمین» را در مراکز توسعه یافته‌ی خود حل کرده است، به وسیله‌ی بخش‌های زیادی از جریان چپ پذیرفته شده بود. به عنوان مثال، این موضوع در کتاب مشهور «کارل کائوتسکی» (مسأله زمین) که قبل از جنگ جهانی اول نوشته شده، مطرح شده است. ایدئولوژی شوروی (سابق) این دیدگاه را به ارث برد و بر مبنای این ایدئولوژی، برنامه‌ی مدرنیزاسیون شوروی در سراسر دوران اشتراکی سازی استالین پیگیری شد که البته با نتایج ضعیفی همراه بود.
آنچه در این میان همواره از آن غفلت می‌شد، نظام سرمایه‌داری بود. زمانی که سرمایه‌داری «مسأله زمین» را در «مراکز» خود حل کرد، آن را به عنوان مسأله بزرگ‌ زمین در محیط «پیرامون» خود بازتولید کرد، به نحوی که امروزه این مسأله تنها در صورت قتل عام نیمی از انسان‌ها قابل حل است.

در حوزه‌ی تحلیل‌های سنت مارکسیستی، تنها مائوئیسم بود که اهمیت این چالش را درک کرد. بنابراین آنهایی که مائوئیسم را به «انحراف دهقانی» متهم کردند، به وسیله‌ی این انتقاد شدید نشان دادند که فاقد توانایی ارائه تحلیلی هستند که طی آن، سرمایه‌داری امپریالیستی را درک کنند. مسأله‌ای که آنها را به صورت عمومی به گفتمانی فارغ از سرمایه‌داری تقلیل دادند. مدرنیزاسیون در سراسر آزادسازی بازار سرمایه‌داری ـ همان که به وسیله WTO و حامیان آن پیشنهاد گردید ـ در نهایت دو طرف را بدون حتی ترکیب اجباری دو جز آن در کنار هم و در یک ردیف قرار می‌دهد.

این دو جز عبارتند از:

۱ـ تولید غذا در مقیاس جهانی به وسیله کشاورزان رقابتی جدید که بیشتر در شمال مستقر هستند، اما احتمالاً در آینده می‌تواند در بعضی نقاط جنوب هم تولید شود و ۲ـ نادیده گرفتن، محروم کردن و هر چه بیشتر تحلیل بردن بنیه‌ی مالی اکثریت سه بیلیون کشاورز کنونی جهان سوم و در نهایت، محدود کردن تولید آنها به برخی اجناس خاص.از این رو، سیاست آزادسازی، طرفداران مدرنیزاسیون را با گفتمان غالب و مؤثر مدرنیته و به وسیله‌ی خط‌مشی‌های حفظ شرایط فرهنگی ـ بومی تلفیق می‌کند و به قربانیان خود اجازه می‌دهد تا در این وضعیت وخیم مادی زنده بمانند. این دو جز ممکن است به جای کشمکش با هم، مکمل یکدیگر شوند.

آیا نمی‌توان جایگزین‌های دیگری را تصور کرد و باعث اندیشیدن و مباحثه گسترده پیرامون آنها در سطح جامعه شد؟ یکی از این راه‌حل‌های پیشنهادی که ممکن بود در سراسر آینده‌ی قبال رؤیت قرن بیست و یکم از کارگران کشاورزی حمایت کند، آن بود که کشورها به طور همزمان درگیر یک فرایند پیشرفت اجتماعی و تکنولوژیکی مداوم شوند. مطابق این راه حل، تغییرات اقتصادی باید با سرعت مشخصی صورت می‌گرفت که اجازه انتقال مرحله‌ای کشاورزی و هدایت آنها به مشاغل غیرروستایی و غیرکشاورزی را بدهد. مانند مجموعه‌ی اهداف استراتژیکی که سیاست ترکیبی پیچیده‌ای را در سطوح ملی، محلی و جهانی با آن درگیر می‌کند.

این برنامه در سطح ملی، ناظر به سیاست‌های کلانی است که برای محافظت تولیدات غذایی کشاورزان از رقابت نابرابر کشاورزان مدرنیزه شده و شرکت‌های کشت و صنعت کشاورزی در سطوح ملی و بین‌المللی اعمال می‌شد.

این سیاست، به تضمین قابل قبول قیمت‌های مواد غذایی داخلی که به بازارهای بین‌المللی نپیوسته‌اند، کمک می‌کند. بدیهی است که قیمت‌های بازارهای بین‌المللی براساس رعایت یارانه برای کشورهای شمال ثروتمند پایه‌گذاری شده‌اند. پیگیری چنین اهداف سیاسی در کشورهای مرکز، الگوهای صنعتی و شهری توسعه را که کمتر بر مبنای جهت‌گیری صادرات پیرامون پایه‌گذاری می‌شدند [به عنوان مثال، پایین نگه داشتن دستمزدها بر قیمت‌های پایین مواد غذایی دلالت می‌کند] و بیشتر به توسعه متوازن اجتماعی بازار داخلی توجه می‌کردند، زیر سؤال می‌برد.

این موضوع، همزمان، یک الگوی فراگیر از خط‌مشی‌هایی که امنیت ملی غذایی را تضکین کند، شامل می‌شود. بدیهی است برای این که یک کشور عضو فعالی از جامعه‌ی جهانی باشد، امنیت غذایی و بهره‌مندی از بودجه‌ی احتیاطی ضروری برای حفظ حاکمیت ملی مبتنی بر استقلال سیاسی و اقتصادی و توانایی چانه‌زنی در رابطه با دیگر کشورها، یک شرط اجتناب‌ناپذیر محسوب می‌شود. این برنامه در سطوح محلی و جهانی بر توافقات و خط مشی‌های بین‌المللی دلالت می‌کند که از اصول عمده آموزه‌های لیبرالیستی که سازمان تجارت جهانی آنها را رواج می‌دهد، جدا شده و فراتر از آن، به دنبال جایگزین کردن این اصول با پاسخ‌های خلاق و مشخصی برای مناطق مختلف می‌رود. این پاسخ‌های غیرلیبرالی تلاش می‌کند راه‌حل‌های ارائه شده، با وضعیت‌های اجتماعی و تاریخی آن مناطق مرتبط باشد و ملاحظات منطقه‌ای را در نظر بگیرد.

مسأله کارگران جدید

امروزه جمعیت شهری کره زمین در حدود نیمی از انسان‌ها را شامل می‌شود، به جز یک درصد آماری بی‌اهمیت، حداقل سه بیلیون نفرانسان به همراه روستاییان کشاورز، نیم دیگر این جمعیت را تشکیل می‌دهند. اطلاعات آماری مربوط به این جمعیت به ما اجازه می‌دهد، میان آنچه طبقه متوسط و آنچه طبقات پایین می‌نامیم، تمایز قایل شویم.

در مرحله‌ی جاری تکامل سرمایه‌داری، طبقات مسلط که شامل مالکان رسمی ابزارهای عمده تولید و مدیران ارشد می‌شوند، با ورود به بازی نمایندگی تنها بخش بسیار کوچکی از جمعیت جهانی، با یکدیگر متحد می‌شوند. این طبقات با وجود آن که تنها بخش کوچکی از جمعیت جهانی هستند، سهم بسیار بالایی از «درآمدهای جاری» جوامع‌شان را در اختیار دارند. به این طبقه، متوسط را در اصطلاح مفهومی گذشته‌ی آن (افراد دارای مشاغل آزاد، مالکان شرکت‌ها و مؤسسات کوچک، مدیران میانی و به طور کلی کسانی که لزوماً از حیث موقعیت اقتصادی در حال افول نیستند)، اضافه می‌کنیم. پس از آن، توده‌های عظیم کارگران در قسمت‌های پیشرفته تولیدی قرار دارند که شامل کلیه کارگران حقوق بگیری می‌شوند که اکنون بیش از چهار پنجم جمعیت شهری مراکز توسعه یافته را تشکیل می‌دهند. این جمعیت عظیم کارگری، خود حداقل به دو دسته تقسیم شده است. مرز بین این دو دسته، هم برای یک ناظر بیرونی و هم برای کسانی که فعالانه و آگاهانه در میان آنها زندگی کرده‌اند، قابل رؤیت است.

دسته‌ای از این کارگران، افرادی هستند که ما می‌توانیم آنها را در زمره‌ی «طبقات پایین با ثبات» دسته‌بندی کنیم، به این معنا که این دسته از کارگران، به طور نسبی دارای امنیت شغلی هستند و جای بسی خوشبختی است که توانایی‌های حرفه‌ای آنها قدرت چانه‌زنی با کارفرمایان را به آنان می‌دهد. از این رو غالباً سازماندهی شده و حداقل در بعضی از کشورها دارای اتحادیه‌ای قدرتمند کارگری هستند. در تمام موارد، این توده‌ی انبوه کارگری مسوولیت سیاسی هم ۰۰۰ بر عهده دارد که قابلیت چانه‌زنی آن را افزایش می‌دهد.

دسته‌ی دوم این کارگران، «طبقات پایین متزلزل» را تشکیل می‌دهند که به خاطر قابلیت‌های پایین آنها در چانه‌زنی با کارفرمایان، در معرض بیکار شدن قرار دارند. ضعف سطوح مهارتی این کارگران، منجر به کاهش شأن و اعتبار اجتماعی آنها می‌شود و با آنها به مثابه افراد روستایی شهری نشده برخورد می‌شود و در معرض انواع تبعیض‌های ناشی از جنسیت و قومیت قرار می‌گیرند و در نهایت مانند بیکاران و فقرا در بخش‌های غیررسمی فعالیت اقتصادی قرار می‌گیرند. از آن جا که این کارگران نیز کاملاً در منطق عمومی سرمایه‌داری ـ که خواهان انباشت سرمایه است ـ ادغام شده‌اند، ما ترجیح می‌دهیم آنها را به جای این که «طبقات منزوی» یا «طبقات نامنسجم» بنامیم، به عنوان «طبقات پایین متزلزل» دسته‌بندی کنیم.
نگاهی به ترکیب طبقات شهری پایین در نیم قرن گذشته ـ بعد از جنگ جهانی دوم ـ نشان می‌دهد، ابعادی که در گذشته ساختار طبقات پایین را ترسیم می‌کردند، از آنچه امروز این طبقه را مشخص می‌کند، بسیار متفاوت بودند.

برخلاف امروزه که دو سوم جمعیت جهان سوم شهری شده‌اند، در آن زمان، جمعیت شهری جهان سوم از نصف کل جمعیت فراتر نرفته بود (در حدود یک بیلیون نفر) و کلان‌ شهرهایی که امروزه عملاً در تمام کشورهای جنوب می‌بینیم، هنوز به وجود نیامده بودند و تنها در برخی کشورهای چین، هند و آمریکای لاتین به نحو چشمگیری وجود داشتند. در کشورهای مرکز (توسعه یافته) طبقات پایین از موقعیت استثنایی که در طول دوره‌ی پس از جنگ ایجاد شده بود، سود بردند. این موقعیت استثنایی بر یک توافق تاریخی بنا شد که به وسیله طبقات کارگری بر سرمایه‌داری تأثیر گذاشت. این مصالحه به اکثریت کارگران اجازه داده تا در اشکال سازمان‌های کارگری تثبیت شوند، آنچه در ادامه، به نظام کارخانه‌ای «فوردیسم» معروف شد.

در کشورهای پیرامون، با این که طبقات پایین متزلزل همواره از طبقات مشابه خود در کشورهای مرکز بزرگ‌تر بودند، با این حال نسبت آنها از نیمی از جمعیت طبقات شهری پایین‌ فراتر نرفت. [امروزه بر عکس، بیش از ۷۰% جمعیت را تشکیل می‌دهند.] نیمه‌ی دیگر این جمعیت، هنوز بخشی شامل حقوق بگیران ثابت در قالب‌های اقتصادی استعمار جدید و جامعه‌ی جدید می‌شوند و بخشی دیگر در شکل‌های قدیمی صنایع دستی فعالیت می‌کنند.
می‌توان مهم‌ترین دگرگونی اجتماعی که نیمه‌ی دوم قرن بیستم را برجسته می‌کند، در یک بحث آماری خلاصه کرد:
در طول نیمه‌ی دوم قرن بیستم، نسبت طبقات پایین متزلزل از کمتر از یک چهارم به بیش از یک دوم جمعیت شهری جهان افزایش یافت و این پدیده‌ی «فقیرسازی»، در مقیاس مهمی در خود مراکز توسعه یافته مجدداً ظاهر شده بود. این جمعیت شهری بی‌ثبات در طول نیم قرن، از کمتر از یک چهارم یک بیلیون نفر به بیش از یک بیلیون و نیم افزایش یافته بود. نمودار چنین نرخ رشدی، آنهایی که توسعه اقتصادی، رشد جمعیت یا فراینده شهری شدن را به خودی خود برجسته می‌کنند، پشت سر می‌گذارند.

اصطلاح بهتری به جز «توسعه فقر» برای نامگذاری تمایل تکاملی که در طول نیمه‌ی دوم قرن بیستم جریان داشت، وجود ندارد. با این همه، این واقعیت (فقیرسازی) به خودی خود تشخیص داده می‌شود و در گفتمان مسلط جدید مجدداً تأیید می‌شود.
«کاهش فقر» نیز موضوعی تکراری در میان دیگر اموری است که سیاست‌های دولتی ادعای تحقق آن را می‌کنند. بنابراین فقر به عنوان یک مسأله، صرفاً در قالب یک واقعیت اندازه‌گیری شده تجربی یا بسیار ساده‌انگارانه به وسیله توزیع درآمد (خطوط فقر) یا به روشی کمتر ناشیانه به وسیله‌ی شاخص‌های ترکیبی مطرح شده است، (شاخص‌های ترکیبی مانند شاخص‌های توسعه انسانی که به وسیله برنامه توسعه سازمان ملل پیشنهاد می‌شود) بدون آن که حتی اندکی به مکانیسم‌ها (سازوکارها) و ابزارهای منطقی که باعث تولید و ایجاد فقر می‌شوند، پرداخته شود.

تحلیل ما از این واقعیت‌ها مشابه فراتر می‌رود، چرا که این تحلیل، عیناً به ما اجازه می‌دهد تا تبیین روند تکامل این پدیده (فقیرسازی) را آغاز کنیم.
طبقات متوسط، طبقات پایین باثبات و طبقات پایین متزلزل، همگی در چنین نظام تولید اجتماعی ادغام شده‌اند و تماماً کارکردهای متمایزی در داخل آن جامعه بر عهده دارند. با این حال، بعضی از این طبقات از مزایای رفاهی چنین نظامی محروم شده‌اند. این طبقات محروم از رفاه، بخش زیادی از این نظام را تشکیل می‌دهند، در حالی که نادیده گرفتن ساختاری آنها به معنای عدم ادغام کارکردی آنها در نظام سرمایه‌داری جدید نیست.
امروزه «فقیرسازی یا توسعه فقر» پدیده‌ی جدیدی نیست و به هیچ وجه قابل تقلیل به «فقدان درآمد کافی برای ادامه‌ی حیات» نیست. این پدیده، در واقع نوسازی فقر و بدبختی است که بر تمام ابعاد زندگی اجتماعی، اثرات ویرانگری به جای می‌گذارد.

در طول عصر طلایی ـ در خلال سال‌های ۱۹۷۵ ـ ۱۹۴۵ ـ مهاجرانی که از گوشه و کنار کشورهای صنعتی به مراکز شهری می‌آمدند و تمایل داشتند که به عنوان کارگران کارخانه استخدام شوند، به خوبی در طبقات پایین باثبات ادغام شدند.

اکنون فرزندان آن دسته از مهاجرانی که اخیراً به آرزوی خود رسیده‌اند، در حواشی نظام اصلی تولید سرمایه‌داری مستقر شده‌اند و به دنبال ایجاد موقعیت‌های مساعدی برای جایگزینی آگاهی طبقاتی به عنوان عامل همبستگی‌های منطقه‌ای هستند. در این میان، زنان بیشتر از مردان به خاطر بی‌ثباتی اقتصادی که منجر به وخامت اوضاع اجتماعی و مادی آنها شده است، قربانی شده‌اند. بدون شک جنبش‌های فمینیستی در طول سال‌ها به پیشرفت‌های مهمی در تغییر دیدگاه‌های نظری و رفتارهای عملی که در حوزه‌ی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی با زنان صورت می‌گیرد، نائل شده‌اند، اما از مزایای چنین پیشرفت‌هایی، مطمئناً زنان طبقات فقیر پایین، بلکه تقریباً به طور انحصاری، زنان طبقه متوسط بهره‌مند می‌شوند.

بنابراین اعتبار و مشروعیت دموکراسی، به خاطر ناتوانی‌اش در مهار و کنترل تباهی رو به رشد وضعیت طبقات پایین به زیر سؤال رفته است.
فقیرسازی یا توسعه‌ی فقر پدیده‌ای است که از دو قطبی شدن در مقیاس جهانی تفکیک‌ناپذیر است ـ میراث ناشی از توسعه‌ی زندگی واقعاً سرمایه‌داری ـ به همین دلیل نیز ما باید آن را ذاتاً پدیده‌ای امپریالیستی و خطرناک بدانیم.

فقیرسازی در میان طبقات شهری پایین، به صورت تنگاتنگی با برنامه‌های مختلف توسعه که کشاورزان جهان سومی را قربانی می‌کند، پیوند خورده است. اطاعت این جوامع از تقاضاهای بازار برای توسعه هر چه بیشتر سرمایه‌داری، از اشکال جدید دو قطبی شدن اجتماعی حکایت می‌کند. توسعه بازار نیز به طور فزاینده‌ای سهم کشاورزان را در دسترسی سودمند از زمین کاهش می‌دهد و کشاورزانی که بنیه‌ی مالی‌شان تحلیل رفته است یا زمین‌های کشاورزی خود را از دست دادند، به حلبی آبادها مهاجرت می‌کنند. در این جا نرخ مهاجرت به این حلبی آبادها حتی از نرخ رشد جمعیت بیشتر است.
تا این جا تمامی این تحولات [ناشی از توسعه سرمایه‌داری] بدتر شدن اوضاع جهانی را (مادامی که اصول لیبرالیستی قابل مناقشه نباشند)، نشان می‌دهند. طبیعی است وقتی که این اصول غیرقابل خدشه تلقی شوند، هیچ خط مشی اصلاحی در ساختار لیبرالی، نمی‌تواند گسترش عوارض منفی را کنترل کند.

اخیراً جنبش‌هایی در منازعات اجتماعی درگیر شده‌اند که هدفشان تلاش برای ایجاد «جهانی دیگر» و جست‌وجو برای یک «جهانی‌سازی بدیل» است که به تنهایی قادر خواهد بود که پیشرفت‌های اجتماعی مهمی را ایجاد کند. برای درافکندن یک گفت‌وگوی تئوریک اصیل در این راستا، در ابتدا این جنبش‌ها باید خود را از حصارهای ویروس لیبرالی آزاد کنند. این جنبش‌ها در طول سال‌ها از این بیماری نجات پیدا نکرده‌اند. جنبش‌های اجتماعی که حتی در بهترین گستره‌ی مفهومی در آن قید و بند حصارهای تفکرات رسمی محبوس باقی خواهد ماند و زندانی پیشنهادات اصلاحی بیهوده‌ی خود خواهند شد. جنبش‌هایی که همواره با لفاظی «نگرانی در باب کاهش فقر» تغذیه‌ی فکری شده‌اند.

برای گشودن این گونه مباحثات، باید تحلیلی که اجمالاً در بالا شرح داده شد، در سطح جامعه عرضه گردد. به این دلیل که این بحث، دوباره حلقه‌ی ارتباطی میان «انباشت سرمایه» در یک طرف و «توسعه فقر اجتماعی» را در طرف دیگر مطرح می‌کند. صد و پنجاه سال پیش نیز کارل مارکس آلمانی، تحلیل ابتکاری و جدیدی از سازوکارهای پنهان این حلقه‌ی ارتباطی ارائه کرد که از آن زمان تا کنون، هیچ گاه در مقیاس جهانی مورد توجه قرار نگرفته است.

منابع  :
سایتهای اطلاع رسانی  :
http://www.iransocialforum.org/public/04111001.htm
http://plan.persianblog.com/1382_10_plan_archive.html
http://www.hamshahri.org/vijenam/tehran/1382/820326/negah.htm
http://www.farsnews.com/NewsVm.asp?ID=149167


بسته کامل  مقالات رشته جامعه شناسی و رشته روانشناسی